ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

چکاب بهداشت برای 3 سالگی

امروز با دوستم و پسرش که همسن شماست رفتیم بهداشت برای چکاب 3 سالگی شما: خدا رو شکر همه چی خوب بود وزن: 16 قد:100 سانتیمتر ماشالللللللللللللللللله دندان پزشک هم بردمت و خدا رو شکر همه ی دندونات سالم بود..فقط هنوز برای چشمات چکاب نبردمت که اونم منتظر متخصص هستم تا بیاد خدایا همیشه حافظ پسرمون باش ...
26 آذر 1391

کارهای ایلیا 2

گل پسری سلام... جونم برات بگه از کارهای جدیدت: دیگه پسرم اقا شده 3 سالش شده..شیطون تر شده..فعال تر شده..مستقل تر شده..و...................... خدا رو شکر دیگه غذا خوردنت خوب شده مثل بچه گی هات نیستی که با دردسر غذا میخوردی..درزم خودت هم غذا میخوردی مگه بعضی وقت ها که بخوای خودت رو لوس کنی..اخه جدیدا خودت رو نینی میگیری و همش کارهای نینی ها رو میکنی مثلا صدات رو عوض میکنی یا مثل دیروز که پستونکت رو پیدا کرده بودی و گذاشته بودی دهنت و خوابیده بودی..قربونتتتتتتتتتت برم عسلم از حرف زدنت که نگو مگه حریفت میشم..ماشالله همش یه جواب اماده تو جیبت داری..اینقدر جوابم رو میدی که من میگم باشه تو درست میگی عاشق سیدی هات هستی خودت هم میر...
26 آذر 1391

تولد..تولد...تولد 3 سالگی ایلیا جان

هوراااااااااااااااااا...هورااااااااااااااااااا...پسرم 3 ساله شد....هورااااااااااااااااا   تولد تولد تولدت مبارککککککککککککککک....هزار ساله بشی گل پسرمممممم قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم....   حالا که به این 3 سال فکر میکنم..میبینم شاید زود گذشته باشه اما واقعا روز های خیلی شیرینی داشتیم از روز اولی که به دنیا اومدی..درسته خیلی تا به دنیا اومدن تو درد کشیدم اما این بالاترین درد شیرین توی دنیاس...منو بابا عاشقانه دوستت داریم پسرم و امیدوارم وقتی بزرگ شدی خیلی خوب اینو درک کنی...پسرم زندگی پر از روزهای خوش است و ما ام...
22 آذر 1391

گل پسر مامان سرما خورده

سلام ..ببخشید دیر اومدم آخه مامانی سرما خوردی..خیلی بد جور اقای دکتر گفت سینت عفونت کرده نمیدونم چطوری اخه خیلی مواظبت بودم..اما خوب دیگه حتما از هوا که ویروس داره گرفتی... فدات بشم شب ها بینیت کیپ میشه نمیتونی نفس بکشی ..الهی مامان فدات بشه دردت تو قلبم ..خیلی غصه میخورم که اذیتی..شب ها همیشه تبت میره بالا منم خیلی میترسم واسه همین خوابم نمیبره...خدا کنه زودی خوب بشی عزیزممممممممم ...
18 آذر 1391

گردش روز جمعه

پسرم یه روز جمعه مهمون دوست بابایی بودیم که زمین کشاورزی داره...رفتیم اونجا چقدر قشنگ و سرسبز بود...یه دختر هم داشتن که همش چند روز از شما کوچیکتر بود و شما حسابی با یلدا خانم دوست شده بودی و بازی میکردی.. اینجا هم نشسته بودین توی وانتی که برای برداشت اومده بود و کیف میکردین.. عاشقتمممممممممممممممم پسرم ...
11 آذر 1391

محرم 1391و ایلیا

دردونه ی مامان امسال محرم خیلی فرق داشت چون شما بزرگتر شدی و همش میخواستی ببریمت هر شب بیرون تا هییت ها رو ببینی... بابا رحیم هم از شب اول برددمون بیرون...دستت درد نکنه بابا جونم... همش تبلت رو میذاشتی گردنت و میرفتی وسطشون و محکم میزدی ..همه عاشقت شده بودن و بسکوییت و ساندویچ نذری بهت میدادن..   ایلیا و پسر عمه مهدی ایلیا شبیه کاروان کربلا رو که دیده بود همش میگفت چرا روشون رو پوشوندن و شمشیر دارن منم ممیگفتم اینها ادم بد ها هستن...حالا اینم نتیجش.... بقیه ی عکس ها روی موبایلم هستن توی پست بعدی میذارمشون.... ...
11 آذر 1391
1